عوامل عقب ماندگى جوامع اسلامى چیست؟
عقب ماندگى، یعنى فقدان توسعه و رفاه و فن آورى و زمینه هاى آن در یک جامعه و بازماندن از تحول و پیشرفت هاى باشتاب در جهان که از لحاظ صنعت، اقتصاد و رفاه اجتماعى به سرعت در حرکت است.
کشورها را بر اساس پیشرفت اقتصادى آنها به چند دسته تقسیم مى کنند: فقیر یا جهان سوم، پیشرفته ى صنعتى و در حال توسعه.[26]
توسعه چیست؟ توسعه یعنى گسترش و بسط صنعت و فن آورى و تولید علم و... آنچه به عنوان تمدن معاصر غرب شناخته مى شود، ترکیبى است از مناسبات سرمایه دارى، رشد علوم و فلسفه ى عقلى، انقلاب صنعتى، ملیت گرایى ملت و دولت و شهرنشینى، دموکراسى سیاسى دولتِ مدرنِ انتخابى و قانون، جامعه ى مدنى، رعایت حقوق بشر و حقوق مدنى و شهروندى و... .[27] براى توسعه و پیشرفت عواملى ذکر شده است که همان عوامل اصلى ترین موانع توسعه نیز قلمداد شده اند.
برخى علت اصلى توسعه را فرهنگ مى دانند و با مطرح کردن نظریه ى جامعه شناسى نخبه کشى، فقدان فرهنگ در جوامع را، علت دفع نخبگان و نابودى آنها دانسته اند; مثلاً در عصر قاجار، دو تن از نخبگان بزرگ و متفکران کم نظیر تاریخ ایران، یعنى قائم مقام فراهانى سیدالوزراء و میرزا تقى خان امیرکبیر به خاطر فقدان فرهنگ در جامعه و عدم پذیرش تفکر والاى آنها به قتل رسیدند.[28]
نظریه ى دوم، توسعه را منوط به علم و تولید علمى مى داند و علم را مهم ترین عنصر پیشرفت و توسعه برمى شمرد. براساس این نظریه، زمینه ى پیدایش دانشمندان باید ایجاد شود تا علم که آغاز توسعه است تولید گردد. این نظر علت عقب ماندگى را در افول علم مى داند.[29]
نظریه ى سوم درباره ى فرآیند توسعه و اصل اساسى آن، بر ارزش هاى انسانى و نقش شخصیت و روان شناسى اجتماعى تکیه دارد. این نظریه، شرط توسعه ى جامعه را وجود ارزش هاى نوین و اخلاق انسانى و خلاقیت و نوآورى فردى و اجتماعى مى داند و معتقد است که در جوامع پیشرفته انسان ها ارزش هایى را باور دارند که سازنده ى مناسبات رشد است; این گونه انسان ها که صاحب انگیزه ى پیشرفت و خلاقیت و ابداع گرى هستند، در جوامع عقب مانده کمیاب اند.[30]
براى رسیدن به پاسخ قانع کننده، ضرورى است که ما به اجمال یا به تفصیل از تاریخ و گذشته ى کشورهاى اسلامى آگاه باشیم. در این راستا علاوه بر آگاهى کامل از تاریخ آنها، لازم است به هر یک از عناصر اساسى توسعه نیز توجه داشته باشیم; و بدانیم که شاخص توسعه در این کشورها، که اکنون ما به عنوان کشورهاى اسلامى مى شناسیم، چه بوده و نمودار پیشرفت آنها در زمان قبول اسلام چه مقدار بوده و بعد از اسلام نیز چه روندى داشته است؟ و هم چنین لازم است وضع کشورهاى توسعه یافته و پیشرفته ى امروز را نیز در آن محدوده ى زمانى مشخص کنیم و با کشورهاى اسلامى مقایسه و علت سبقت و زمان سبقت آنها را از کشورهاى اسلامى بررسى کنیم و در این میان باید به سؤالاتى پاسخ دهیم:
آیا اسلام عامل عقب ماندگى کشورهاى اسلامى بوده است؟ آیا ادیان دیگر سامى، مثل یهود و مسیحیت و دین ایرانیان (زرتشت) از نظر محتوا با اسلام تفاوت دارند؟ آیا محتواى این ادیان سبب پیشرفت جامعه بوده، یا برعکس، پیشرفت جوامع بطن ادیان را دگرگون نموده است؟ و قبل از اسلام، کشورهایى که در اقلیم جغرافیاى اسلام قرار گرفته اند چه وضعى داشته اند؟[31]
اسلام در مکه ظهور کرد و در زادگاه پرسابقه ترین تمدن هاى تاریخى بشر (ایران و بین النهرین و بخش هایى از روم) پرورش یافت و بالنده شد. محل ظهور اسلام عربستان بود و اقوام آن تمدن چندان درخشانى نداشتند و داراى زندگى اجتماعى قبیله اى و عشیره اى بودند[32] و زندگى شهرى و مترقى و مدنى را به دیده ى تحقیر مى نگریستند.[33] بخش نخست رشد اسلام در منطقه ى حاصل خیز و کشاورزى و بخش دوم در منطقه ى دامدارى و بخش سوم به عنوان اهرم ایجاد یگانگى دینى و وحدت قومى و ساختار قدرت متمرکز سیاسى بود. این سه بخش مهم از دستاوردهاى اساسى اقتصادى و سیاسى در اسلام بود که در منطقه ى خاورمیانه به دست آمد. سرزمین بین النهرین نزدیک به 3000 سال پیش از میلاد مسیح در برگیرنده ى تمدن هایى بود و اقوام مختلف را در یک جامعه جمع مى کرد و خط و نوشتار از آن جا آغاز شده و ادیان در آنجا ظهور کرده بودند. از جمله تمدن هاى این ناحیه (عراق کنونى) که تمدن سومرى را در بردارد، تمدن دینى است.[34]
اسلام با فتح ایران و بخش هایى از امپراطورى روم که به مراتب متمدن تر از عربستان بودند بالنده شد و رشد نمود و به عنوان یک ابرقدرت مطرح شد و تمام ادیان تحت الشعاع آن قرار گرفتند و عرب جاهلى به برکت اسلام برترى یافت و تفرقه و پراکندگى و قومیت ها و قبیله گرایى از بین رفت. در سایه ى این وحدت زمینه هاى رشد و پیشرفت از هر لحاظ در جهان اسلام به وجود آمد.
اما موارد زیر را مى توان به عنوان موانع رشد برشمرد:
1. ایجاد حکومت هاى موروثى در جهان اسلام و فقدان زمینه هاى مناسب براى عملى شدن اسلام واقعى; در زمان حیات و پس از رحلت پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) جز اندک زمانى، هرگز به اسلام عمل نشد، بلکه اسلام به عنوان ابزارى براى کشورگشایى و قدرت طلبى مطرح گردید. بنى امیه و بنى عباس هرگز درصدد نشر اسلام و آگاهى دادن و رشد و توسعه ى فرهنگ اسلامى برنیامدند.
2. فقدان وحدت و ثبات لازم براى پیشرفت در جهان اسلام.[35] در حقیقت دین ابزار توجیه سیاست هاى قدرتمندان و حکومت ها شد.
بندیکس معتقد است که اسلام، همانند لوتریسم مسیحى، قربانى دیکتاتورى حکومتى شد و دین ابزار و دست آویزى براى مال اندوزى قدرتمندان دینى قرار گرفت و اعراب به خاطر ثروت هاى کشورها آنها را مورد هجوم قرار مى دادند و هیچ یک از[36] فتوحات زمان امویان (که مخالفان اصلى پیامبر در دوران آغاز نبوت بودند) براى گسترش
فرهنگ اسلامى نبود و بر اساس ارزش هاى اسلام و اصول اسلامى انجام نگرفت، بلکه براى دست یافتن به غنایم سرشار و زمین ها و اسیران جنگى بود. نتیجه ى این دیکتاتورى ها در قلمرو اسلام، استمرار جنگ و خون ریزى بود که مانع پیشرفت شد و هرگز نمى توان این ها را به حساب اسلام گذاشت. (چون تولید علم و فرهنگ سازى و قدرت نوآورى و ابتکار، همیشه در بستر صلح و آرامش امکان پذیر است، نه در گرو جنگ و ستیز).[37]
3. فراموش شدن پیام انقلابى و اصلاحى اسلام که در زمان پیامبر شکل گرفته بود. دین که اهرم اهداف اصلى، چون وحدت، عدالت، فرهنگ و علم خواهى و طلب علم و... بود از مسیر خود خارج شد[38] و در طول 14 قرن تمام، حکومت هاى موجود عملاً حامى اسلام و حامل پیام و فرهنگ اسلامى نبودند; بنابراین، درست نیست که بپنداریم فرهنگ حقیقى اسلام ارائه شده و نتوانسته است موفقیتى کسب کند.
4. ظهور پدیده هایى مثل قومیت، ملیت (ناسیونالیستى) و نژادگرایى که از عوامل تجزیه ى قدرت واحد اسلامى بود.
5. ناهمگونى برخوردها در برابر تهاجمات و پیدایش جنگ هاى صلیبى که براى جهان غرب فواید و براى جهان اسلام زیان هاى سنگینى را به بار آورده بود.[39]
6. برداشت جزم اندیشانه و ایستا از دین و تلاش براى انطباق معیار و ارزش متحول جامعه با سنت هاى گذشته و عدم حرکت با زمان و پیشرفت هاى آن; این عامل، عقب ماندگى را به صورت پدیده اى همیشگى در جهان اسلام درآورده است.[40] معصومان(علیهم السلام)همیشه بر انطباق و حرکت با زمان تأکید نموده اند و تأثیر زمان و مکان یکى از مباحث فقهى مهم شیعه است; ولى اکثریت جهان اسلام، خصوصاً در دوره ى خلفاى اموى، عباسى و عثمانى به خاطر محرومیت از اندیشه ى امامت در این گرفتارى بوده اند.
7. از علل مهم عقب ماندگى جوامع اسلامى، استمرار استبداد در طول تاریخ بوده است. در ایران، تا وقوع انقلاب مشروطه و، در نهایت، انقلاب اسلامى، این پدیده ى شوم سایه ى تاریکى بر تاریخ افکنده بود.
8. وجود جنگ هاى مستمر. در جهان اسلام، بعد از پیامبر(صلى الله علیه وآله) وحدت و پیشرفت جاى خود را به نفاق و خون ریزى داد و تاکنون این روند استمرار دارد. در ایران، جنگ هاى دوره ى غزنویان، سلجوقیان و خوارزمشاهیان و مغولان، تیمور و جنگ هاى داخلى قدرت طلبانه، جنگ هاى فرقه اى و قومى و کتاب سوزى ها و ویران کردن مظاهر تمدن اسلام و ارزش هاى دینى که انرژى و نیروى فکرى و جسمى را تلف کرده و امنیت و رفاه و آسایش را که بنیان تفکر و تولید علم است، از بین برده بود بزرگ ترین مانع ترقى و پیشرفت بود.[41]
9. یکى از عوامل نوظهور و مهم ترین عامل عقب ماندگى ایران، پیدایش استعمار بود.
در مقابل، کشورهاى عقب مانده ى کشورهاى صنعتى غرب قرار گرفته اند که در ثروت غوطهورند; اما باید گفت که این ثروت مایه ى افتضاح و ننگ است; زیرا از خون بردگان تغذیه نموده و با غارت و چپاول منابع زیرزمینى کشورهاى عقب مانده فراهم شده است. تنعم و پیشرفت اروپاییان با جان کندن سیاهان، اعراب، هندیان و زردپوستان و سایر ملل (استعمارزده) به دست آمده و ما تصمیم داریم که این را فراموش نکنیم.[42]
استعمار با طرح تجزیه ى امپراطورى عثمانى و ایجاد مرزهاى مصنوعى بین کشورهاى اسلامى، از جمله کشورهاى خاورمیانه، و به وجود آوردن دولت هاى دست نشانده در عراق، لبنان، مصر، عربستان، و اردن و ایجاد اسراییل، زمینه هاى درگیرى و جنگ را در میان کشورهاى اسلامى فراهم و عقب ماندگى را پایدار نموده است در هر زمانى بهانه ى نزاع و درگیرى در این منطقه وجود دارد. استمرار استیلاى استبداد با حمایت استعمار، حافظ منافع استعمارگران و عامل دوام عقب ماندگى در کشورهاى استعمارزده است.[43]
آنچه درباره ى استعمار از آغاز تا عصر حاضر لازم است بدانیم این است که استعمار با گذشت زمان و پیدایش ابزار وسیع ارتباطى با سرعت نورى، شکل هاى بسیار پیچیده اى به خود مى گیرد و علاوه بر تغییر فرهنگ کشورهاى عقب مانده آنها را شدیداً به مواد و تولیدات استعمارى خود وابسته مى سازد و با غارت مواد اولیه ى آنها، خصوصاً نفت و معادن دیگر و ربودن مغزها و نخبگان کشورهاى اسلامى، سه عنصر اساسى و ضرورى توسعه (فرهنگ، ثروت و تفکر) را در این کشورها در معرض نابودى قرار مى دهد.
پی نوشت ها:
[1]. مرتضى مطهرى، انسان و سرنوشت، (تهران: صدرا، چ ششم، 1361)، ص 6 و احمد کسروى، در پیرامون تاریخ، (انتشارات فردوس، 1377)، ص 134.
[2]. مرتضى مطهرى، همان، ص 8.
[3]. همان، ص 9.
[4]. ویل دورانت، تاریخ تمدن، (تهران: انتشارات علمى و فرهنگى، چ چهارم، 1373)، ج 4، ص 433.
[5]. ویل دورانت، همان، ص 433 و 426 و کالین رنان، تاریخ علم کمبریج، ترجمه ى حسن افشار، (تهران: نشر مرکز چ دوم، 1371) ص 300 و 326ـ327. و محمد ابراهیم آیتى، تاریخ حکومت مسلمین در اروپا، (تهران: انتشارات دانشگاه تهران، چ دوم، 1363)، صص 94 و 169، 176 و 222 و 229.
[6]. کالین رنان، همان، ص 300، و ذبیح الّله صفا، تاریخ ادبیات در ایران، (تهران: امیرکبیر، چ سیزدهم 1372) ص 344، 347 و 303 ـ 343 و ابن جبیر، سفرنامه، (مشهد: آستان قدس، چ اول، 1370) ص 321 ـ 422.
[7]. ویل دورانت، همان، ص435.
[8]. ویل دورانت، همان، ص 313، 314 و 319; کالین رنان، همان، ص 317 و 323.
[9]. ویل دورانت، همان، ص 303 ـ 329 و 407; کالین رنان، همان، ص 326 و ذبیح الّله صفا، همان، ص 289 ـ 292، 293 ـ 299، ص 337 ـ 347 و; و ابن ندیم، الفهرست، ترجمه ى رضا تجدد، (تهران: انتشارات سنائى، چ اول، 1343) ص 474 و 465 ـ 472، 493، 531، 535.
[10]. ویل دورانت، همان، ص 418 و کالین رنان، همان، ص 320.
[11]. ذبیح الّله صفا، همان، ج 1، 2 و 3.
[12]. ابن ندیم، همان، ص 425.
[13]. همان، ص 304، 309، 345، 350، 355، 360.
[14]. همان، ص 310 ـ 311، 315، 319، 418 و 419، و کالین رنان، همان، ص 329 و 332 و ابن ندیم، الفهرست، ترجمه ى رضا تجدد، (تهران: سنائى، چ اول، 1314) ص 634، 637 و 641.
[15]. ناصر خسرو قبادیانى، سفرنامه، (تهران: شرکت سهامى کتابهاى جیبى و امیرکبیر، چ نهم، 1372)، ص 44 ـ 125; و ابن جبیر همان، ص 321 ـ 424 و ویل دورانت، همان، ص 298 ـ 291.
[16]. نورالّله کسائى، مدارس نظامیه، (تهران: امیرکبیر، چ دوم، 1363)، ص 82 ـ 230 و عبدالرحیم غنیمه، دانشگاه هاى بزرگ، (تهران: دانشگاه، چ دوم، 1372)، ص 49ـ168.
[17]. ویل دورانت، همان، ص 380.
[18]. همان، ص 379 ـ 383.
[19]. همان، ص 304 و استاد کاظم مدیر شانه چى، کتاب و کتابخانه در اسلام، (مشهد: آستان قدس، چ اول، 1374) ص 71 و کالین رنان، همان، ص 376.
[20]. شانه چى، همان، ص 72 ـ 80 و 99 ـ 100 و یوسف العش، کتابخانه هاى عمومى و نیمه عمومى عربى در قرون وسطى، (مشهد: آستان قدس، چ اول،)، ص 51.
[21]. شانه چى، همان، ص 100 ـ 107 و یوسف العش، همان، ص 197، 204 و 265.
[22]. ر.ک: به یوسف العش، همان، ص 80 ـ 279.
[23]. دکتر نورالّله کسائى، مدارس نظامیه، (تهران: امیرکبیر، چ دوم، 1364) ص 82 ـ 219.
[24]. عبدالرحیم غنیمه، همان، ص 50 ـ 168.
[25]. ویل دورانت، همان، ج 4، (بخش دوم)، ص 815 ـ 821.
[26]. ر.ک: لیبرته ریشه هاى عقب ماندگى، ترجمه ش. صبورى، (تهران: روزبه، چ اول، 1237)، ص 5.
[27]. کاظم علمدارى، چرا ایران عقب ماند و غرب پیش رفت؟ (تهران: نشر توسعه، چ هفتم، 1381)، ج اول، ص 43.
[28]. عباس میلانى، تجدد و تجددستیزى در ایران، (تهران: نشر آتیه، 1378)، 78، ص 14.
[29]. صادق زیباکلام، ما چگونه ما شدیم؟ (تهران: روزنه، چ چهارم، 1377)، فصل دوازدهم.
[30]. جلیل دهقانى، «رفتار عمل اصلى توسعه»، مجله ى علوم اجتماعى، ج 2، ش 3، زمستان 76، صص 40 ـ 51.
[31]. کاظم علمدارى، همان، ص 272.
[32]. نهج البلاغه، خطبه ى 95، اوضاع زندگى و فرهنگ عرب جاهلى قبل ازظهور اسلام و بعثت نبوى را به خوبى تبیین مى کند; و ر.ک: ابن خلدون، مقدمه، گنابادى، (تهران: بنگاه ترجمه، چ چهارم، 1359)، ج 1، ص 287 و ج 2، ص 1241 و شوقى ضیف، العصر الجاهلى، ترجمه ى ذکاوتى، (تهران: امیرکبیر، چ اول، 1364)، ص 46 ـ 68 و محمود طباطبایى اردکانى، تاریخ تحلیلى اسلام، (تهران: اساطیر، چ سوم، 1374)، ص 21.
[33]. کاظم علمدارى، همان، ص 272.
[34]. همان، ص 274.
[35]. سمیح عاطف الزین، ریشه هاى ضعف و عقب ماندگى مسلمین، ترجمه محمود رجبى و کمالى نیا، (قم، چ اول، هجرت، 1398 هـ ق)، ص 41 ـ 59.
[36]. کاظم علمدارى، همان، ص 293.
[37]. ویل دورانت، تاریخ تمدن، ج 1، ص 70.
[38]. کاظم علمدارى، همان، ص 293.
[39]. کاظم علمدارى، همان، ص 108 ـ 110، و سمیح عاطف الزین، همان، ص 41 ـ 112.
[40]. کاظم علمدارى، همان، ص 289.
[41]. شهید مطهرى، همان، ص 273.
[42]. ک. لیبرته، همان، ص 37، به نقل از فرانتسن فانون، دوزخیان زمین.
[43]. اقتباس با تصرف از کاظم علمدارى، همان، ص 360، 363.